حمیرا ستارزاده Homeirasattarzadeh's Blog

ژوئیه 22, 2009

گفتگوی یاسمین آتشی نویسنده سرشناس کشورمان با هنگامه مسلمانی

امروز مصاحبه نویسنده صاحب سبک کشورمان یاسمین آتشی را دیدم با هنگامه مسلمانی ، از آنجایی که در بخشی از این مصاحبه یادی از فرزانه شهر و کشورمان ارد بزرگ می شود آن را اینجا هم می گذارم :


یاسمین آتشی را با داستانهای کوتاهش می شناسیم . داستان های کوتاهی که از دل تاریخ ایران سخن می گویند و خواندن هر یک از آنها برای ما ایرانیان انرژی بسیار به همراه دارد . با او گفتگوی ترتیب داده ایم که نظر شما را به خواندن آن جلب می کنیم .

گفتگو : هنگامه مسلمانی

خانم آتشی به عنوان اولین سئوال بفرمایید چه شد که به داستان کوتاه علاقه مند شدید ؟

داستان کوتاه می تواند مخاطب خویش را بدون بازی های کلامی به مضمون اصلی و واقعی خویش برساند . این کار موجب ایجاد انگیزه بیشتر مخاطب برای خواندن داستانهای بعدی می شود .

چرا مانند نویسندگان سرشناس این حیطه ، سوژه هایتان در متن زندگی روزمره نیستند ؟

واقعیت آنست که هر کشور و سرزمینی خواسته ها و شرایط خاص خودش را دارد به نظر من نسل امروز ایران بدنبال داستانهای تاریخی است . وجود کتابهای قطور و سنگین آنها را از مطالعه فراری می دهد ! کاری که من می کنم این است که با مطالعه تاریخ و مطالب باستان شناسان سعی می کنم در طی داستانهایی خلاصه ، شیره و عصاره آن را تحویل جوان علاقه مند بدهم .

پس علت اصلی استقبال از آثار شما خلاصه گویی مباحث ناب تاریخی است ؟

دقیقا همین طور است ، من سعی می کنم انگشت بر روی مهمترین بخشهای تاریخ گذاشته و مواردی را مطرح کنم که نیاز به فهم آن در بین نسل جوان امروز وجود دارد . بطور مثال وقتی از مجلس مهستان در دوره اشکانی می گویم و یا زمانی که از ارزش نهادن دیاکو اولین پادشاه ایرانی به حقوق زنان و یا از خصلت های پاک فرگون زیبا به عنوان یک زن ایرانی همواره بدنبال پشتوانه های تاریخی برای ارتقاء منزلت اجتماعی مردمم هستم .

بعضی می گویند شما پائولو کوئلیو ایران هستید علتش چیست ؟

آنها لطف دارند اما من به شخصه بسیار مبتدی و ضعیف تر از آن هستم که لایق عناوینی این چنین باشم .

چرا کمتر آفتابی می شوید و علت این همه گوشه گیری چیست ؟

علت خاصی ندارد شاید به خاطر این است که زندگی خصوصی ، فرزندان و همچنین مطالعات و نوشتنم دیگر وقتی برای موارد دیگر باقی نگذاشته است .

آیا همسر شما هم علاقمند به ادبیات هستند ؟ و آیا فرزندانتان به نوشتن می پردازند ؟

همسرم مرا درک می کند اما علاقمندیش به ادبیات محدود است دخترم فرحناز با این که سال اول راهنمایی است اما داستان های قشنگ و جالبی می نویسد و من هم تشویقش می کنم.

برگردیم به داستانها ، تقریبا در تمام داستانهای شما از اندیشمند کشورمان ارد بزرگ یاد شده است علت در چیست ؟

اگر خوب دقت کنید یکی از وجوه تمایز ادبیات ما با ادبیات غرب در همین است ما همواره در کتابهای گذشتگان خود نقل قول ها ، متل ها و حکایات جانبی را می بینیم . من هم سعی کردم این مسیر را همانند یک امضاء بر روی آثارم داشته باشم . من در مورد اندیشه ها و افکار ارد بزرگ مطالعات فراوانی داشته ام و به شخصه فکر می کنم ایشان بزرگترین متفکر حال حاضر ایران هستند . صدها جمله از ایشان را در حافظه دارم و سعی می کنم با جملات حکیمانه اشان وجه معنایی داستانهایم را بالا ببرم .

از این که می بینید داستانهای شما همه جا هست و گاها نام شما هم در زیر آن نیست ناراحت نمی شوید ؟

دیروز یکی از دوستان روزنامه جام جم را نشانم داد که یکی از داستانهایم در مورد ابومسلم خراسانی را به نقل از یک وب سایت اینترنتی و بدون نام من منتشر نموده بود دوستم معترض بود اما من خندیدم و گفتم مهم این است که این حکایت منتشر شده . چون من برای دل و عشقم می نویسم و خودخواه هم نیستم .

به عنوان آخرین سئوال ، کدام داستان کوتاهتان را بیشتر می پسندید تا در پایان این گفتگو برای مخاطبین عزیز بگذاریم ؟

داستان » صدای جاودانه دختران ایرانی » را شخصا خیلی دوست دارم .


صدای جاودانه دختران ایرانی

سواره نظام مهرداد نخست ، خسته از جنگهای طولانی وارد شهر هیرکانی (گرگان) شد .

آنها در شرق نیروهای متجاوز بدوی و در غرب دمتریوس را شکست سختی داده بودند .

مهرداد پادشاه اشکانی با لباسی ساده در شهر می چرخید و به گفتگوهای مردم گوش می داد نیم روزی که گذشت به گوشه دیواری تکیه داد تا خستگی از تن بدر کند از پنجره کوچک بالای سرش سخنان دخترانی را می شنید حرف های آنها با صدای فرش بافیشان به هم آمیخته بود .

یکی از آنها می گفت مهرداد اگر سخت است فرزندی دارد دلنرم . مهرداد با شمشیر پیمان بسته پس فرزند نرم خوی او با خرد و هوش دوستی کند .

دختر دیگر گفت : آنکه پایه دستگاه دودمان را می ریزد نمی تواند نرم خو باشد او باید همانند پی ساختمان سخت و آهنین باشد پس جبر بر سختی اوست .

و دختر کوچکتری که صدایش بسیار ضعیف می نمود ادامه داد : آنکه بر این زمین سخت ساختمان می سازد و خود نمایی می کند از جنس زیبایی است و زمین سخت را به آسمان می برد .

مهرداد تکانی خورد با خود گفت چطور چنین دختران دانایی در این مرز و بوم زندگی می کنند و او خود نمی داند .

آن شب تا به پگاه خورشید مهرداد اشکانی ، نخستن پادشاه دودمان اشکانیان در تمام مدت به حرفهای آنها اندیشید .

در وجود خود سختی و قدرت پی ساختمان دودمان را می دید و در وجود فرهاد دوم (فرزندش) دانایی و هوش بنای ساختمان را .

آن سه دختر به ریشه ها پرداخته بودند و مهرداد از این بابت در شگفت بود . به گفته ارد بزرگ اندیشمند برجسته ایرانی : پرداختن به ریشه ها ، کار ریش سفیدان و اهل دانش است . فردای آن روز پادشاه ایران با تنی چند از نزدیکان به خانه ایی که روز پیش ندا از آن شنیده بود رفت و با شگفتی دید آن خانه متروکه است از همسایگان پرسیدند و آنها گفتند سال ها پیش در این خانه مرد و زنی بودند با سه دختر که فرش می بافتند هر سه دانا و از شاگردان ورتا ( حکیم و دانشمند زن ابتدای دودمان اشکانیان ) . بدست مزدوران آندراگوراس یونانی به خاطر آنکه مدام از بازگشت ایران و نجات از دست خارجیان یونانی سخن می گفتند هر پنج نفر آنها را زنده زنده در کف همان خانه در گودالی کشتند .

مهرداد با شنیدن این سخنان ، بر آبادی آن خانه همت گمارد و آن خانه را مدرسه نمود در حالی که موبدان زرتشی اصرار بر آن داشتند که آن خانه آتشکده گردد و مهرداد نپذیرفت و گفت جای آتشکده در کوهستان است نه میان مردم .

از آن زمان بزرگترین دانشمندان را برای تربیت و افزودن دانش فرهاد دوم بکار گرفت .

برای همین فرهاد دوم در بسیاری از نبردها قبل از جنگ پیروز شده بود چون با دانش پشت سر دشمن خویش را خالی و سپس با تکانی آن را فرو می ریخت .
فرهاد دوم برای ایجاد جنگ خانگی در سوریه ( قسمت باقی مانده سلوکیان متجاوز )دمتریوس را که توسط پدرش مهرداد اسیر شده و در زندان بود را رها کرد تا میان دو برادر نبردی درگیرد. گفتنی است که ظلم و ستم سلوکیان بر مردمان تحت انقیادشان موجب شد که مردم تحت ستم سلوکیان به فرهاد گرویدند. آنتیخوس برای گرفتن انتقام شکستها و اسارت خود با سپاهی گران به ایران آمد، ولی فرهاد به او فرصت نداد ناگهان بر او تاخت و در هنگام جنگ پادشاه سلوکی کشته شد. از این پس سلوکیان یونان دیگر به خود اجازه تجاوز به حریم ایران را ندادند. انحطاط کامل دولت سلوکی از همین زمان آغاز گردید.

تعدادی از داستان های یاسمین آتشی :

» سرانجام عشق به ایران
» جنگ خوب است یا بد ؟
» امید ، خود زندگیست
» امنیت در دستگاه دیوانی !
» احترام به شایستگان
» آیا در پس مرگ زندگی ست
» آیا تکرار تاریخ ممکن است
» وجود و دریای خرد
» نا امیدی خردمند
» مزدور
» قهرمان های آدمهای کوچک
» فروتنی فریاپت
» شادی در تنهایی نیست
» سفر هفتاد ساله
» خشم فرمانروای یزد
» دلمشغولی های شاه سلطان حسین
» درسی از ابومسلم خراسانی
» ارشک و رودخانه مردمی

» بازیهای ورزشی تیس کوپان 291 سال پیش از المپیک در ایران
» ماهی های نوروز
» تاسف خواجه نصیرالدین طوسی بر حال عباسیان
» انتقام سخت ابومسلم خراسانی از بنی امیه
» آزادیخواهی و میهن پرستی
» نخستین پادشاه ایران
» صدای جاودانه دختران ایرانی
» پیشکش به شاپور ساسانی
» بابک خرمدین زنده است
» شیر زنان ایران
» آموزگاران ما
» فرگون زیبا
» در بسته ایی وجود ندارد
» ما همه نادریم
» ارد دوم و سورنا
» نگاه و ندای ریش سفید
» سرداری برای بودن و نبودن
» نجابت آزرمیدخت
» نیما و نیشام
» ارزش مهستان و آزادی
» خورشید سربازان اشک نهم
» فردوسی زنده است
» مهرداد دوم و رومیان
» مردمسالاری در دودمان اشکانیان
» شکوه ایران در کجاست ؟
» پیشنهاد فرمانروای روسیه به نادرشاه افشار
» آیوت ها
» تنها برای نگهبانی از ایران و مردم
» برخورد با ریشه کارمندان فاسد
» کورش پادشاه ایران از تخم بدکاری می گوید
» همراهی با مردم
» آژی دهاگ آخرین فرمانروای دودمان مادها
» مازیار و بانو گلدیس
» نوروز در ده هزار سال بعد
» باران مهر
» نگاهی دیگر به تهی دستی
» هدایای کورنلیوس سولا برای مهرداد دوم
» روزهای سخت
» شاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین های خلیج فارس
» ارزش نان
» بهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی
» درس تیرداد پادشاه ایران

ژوئیه 21, 2009

یک توضیح در مورد سرنوشت نام گذاریهای خیابانها توسط شورای شهر


همشهریان محترم و خوانندگان این تارنگار

چنانچه می دانید پس از تلاشهای بسیار توسط وبلاگ نویسان و انتشار خواست های مردمی مبنی بر توجه شورای شهر به مشاهیر شهرمان ارد بزرگ ، منوچهر لطیف و علی بابا رستمی نهایتا شورای شهر شیروان در سه شنبه 23 تیرماه تصمیم گرفت نام مشاهیر شیروان را بر روی خیابانهای شهرمان بگذارد . امروز از آن تاریخ هشت روز می گذرد طبق قانون حداکثر 10 روز پس از تصویب نام خیابانها توسط شورای شهر فرمانداری شهر باید نظر خویش را در این ارتباط اعلام کند . لذا ظرف دو روزه آینده فرمانداری شیروان نظر خویش را در مورد خواست همگانی مردم شیروان اعلام خواهد نمود . مدیران این سایت هیچ خبری از نتیجه این مصوبه شورای شهر در فرمانداری شیروان ندارند . این مطالب را نوشتیم تا بدانید نکته و خبر خاصی ما در اختیار نداریم . به محض اینکه خبری برسد حتما آن را منتشر خواهیم نمود .

یک توضیح در مورد سرنوشت نام گذاریهای خیابانها توسط شورای شهر


همشهریان محترم و خوانندگان این تارنگار

چنانچه می دانید پس از تلاشهای بسیار توسط وبلاگ نویسان و انتشار خواست های مردمی مبنی بر توجه شورای شهر به مشاهیر شهرمان ارد بزرگ ، منوچهر لطیف و علی بابا رستمی نهایتا شورای شهر شیروان در سه شنبه 23 تیرماه تصمیم گرفت نام مشاهیر شیروان را بر روی خیابانهای شهرمان بگذارد . امروز از آن تاریخ هشت روز می گذرد طبق قانون حداکثر 10 روز پس از تصویب نام خیابانها توسط شورای شهر فرمانداری شهر باید نظر خویش را در این ارتباط اعلام کند . لذا ظرف دو روزه آینده فرمانداری شیروان نظر خویش را در مورد خواست همگانی مردم شیروان اعلام خواهد نمود . مدیران این سایت هیچ خبری از نتیجه این مصوبه شورای شهر در فرمانداری شیروان ندارند . این مطالب را نوشتیم تا بدانید نکته و خبر خاصی ما در اختیار نداریم . به محض اینکه خبری برسد حتما آن را منتشر خواهیم نمود .

ژوئیه 20, 2009

اشعار و سروده های شکوه عمرانی (شیرین)

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

مرزها را بگشاییم

چه زیباست

بی مرزی ملت ها

بی مرزی ایین ها

چه زیباست

بی مرزی فرهنگها و تمدن ها

بی مرزی سیاه و سپید

سالخورده و خردسال

و چه زیباست

دست ها در دست ها

در جای جای دنیا

شکوه

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

سایه

آه
چقدر دوست دارم با سايه ام حرف بزنم
گوش میدهد حرفهایم را
می فهمد مرا
خوب میدانم
مرا بیگناه متهم نمی کند
زورمند نيست
و اسیر نمی سازدمرا
سایه ام فضل نمی فروشد
وافتخار آمیز نمی داند
آمیزش با زورمندان را
سایه ام حسود نیست
وتحقیر نمی کند مرا
تملق نمی گوید
همانند سگان گرسنه
و دروغ نمی بافد
سایه ام بی صداست
همانند سکوت سحرگاهان
اما صد هزار ان سخن
درجای جای سینه نهان دارد

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

کلبه ی عشق

دوست دارم در لبخندشیرین تو خود را گم گنم
دوست دارم درنگاه گویای تو پنهان شوم
زیرا که عشق زیباست
به وسعت دریاهای بیکران ،به عظمت کوهساران
با تو بودن زیباست
با تو زیستن زیباتر

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

ادما

میخوام برم به اسمون

میخوام برم به کهکشون

میخوام برم پیش خدا

بهش بگم از ادما

این ادمای بی وفا

این ادمای پر حسد

این ادمای جاه طلب

این ادمای پول پرست

مدام میخوان ازار بدن

سد سر راهت بشن

ای خدا جون

تو که معروفی بعدل وداد

چرا ادما بی عدل وداد

از تو میخوام

یه ذره عدل برای ما

یه دنیایی

برابر برای ما

چرا که نه

چرا که نه

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

اسیر

من زنم

اسیرم

بال و پر شکسته ام

در قفس افسرده ام

در حسرت پرواز

در اسمان ازادی

در ارزوی به اوج رسیدن

به کمال رسیدن

ولی افسوس

من نیمه ام

آرزوهایم مدفون

بی اجازه ی او

دنیا برویم بسته

بی وجود او

بی وجودم، بی حرمتم،

بی نام و نشانم

گمنامم

صدا در گلویم خفه میشود

و من ساکت وخموش

همچون پروانه گرد شمع میسوزم

و ذره ذره اب میشوم

تاکی باید سوحت

تاکی باید سوحت

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

به پسرم

دوستت دارم، دوستت دارم

به پهنای اسمونها،به وسعت ستاره ها

قلب مهربونت به من امید میده،نور میده

هستی وحیات میده

تو مرا میفهمی

تو مرا میفهمی

صبر و تحملت

نوع دوستیت، وفایت

منو به اوج میبره

به اغوش آسمانها

در انجا که از بی مهری و ظلم اثری نیست

بر من بتاب تا از گرمایت گرمی پذیرم

و زندگی برام تحمل پذیر شود

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

نمیدانم چرا جنگ

نمیدانم چرا جنگ

و چرا جنگ

چرا با نام مذهب می کنند جنگ

مگه مذهب پیام صلح و اشتی نیست

مگه مذهب برا یکپارچگی نیست

مگه انسان ز یک اصل و نسب نیست

مگه کل مذاهب نیستند صادق

بر یک خدای واحد

بس است جنگ وستیز

بس است جنگ و ستیز

تو ای انسان قرن بیست

بر سر مذهب نمی اری ستیز

باید فراتر رفت

باید فراتر رفت

خدای بی همتای ما یکیست

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

بهار

بهار امد بهار آمد

بهار گل فشان امد

افتاب زرفشان امد

دشت و صحرا گشت پوشیده
از مخمل های سبز

بلبلان ســر میدهند اواز نغــــز

ماهیان رقص امدند در اب

و سرمستند ازین تغییر وضع

پاک گردید از سوگ زمستان

کوهسار و صحرا و اسمان

بیا انسان ،بیا انسان

تو هم بر گیر این پند طبیعت را

تو هم بر شوی دل را ز غم ها و کدورت ها

تو هم بر شوی لب را از این زخم زبانها

طیبعت باز پیغامی دگر دارد برایت

تولدی دیگر
……

کودکی

ای کودکی من

تو چه زیبا بودی

زیباتر از قرص ماه

لطیف تر از برگ گل

خوشبوتر از عطر گل

بزرگتر از اسمون

یه قلب پاک وساده

منهای بغض وکینه

با یک عروسک قانع

دنیای ماهی داشتی

تنها غمت بازی بود

شریک وهمبازی بود

یه تو پ خال خالی بود

میشه که برگردی دوباره

میشه که بر گردی دوباره

اگه توبرگردی دوباره

اسمون من میشه پر از ستاره

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

رابطه ها

امشب در سکوت تنهایی خودم
به رابطه ها فکر می کنم

به پنجره های رابطه
که ارام ارام بسته میشوند

به کرکره های رابطه
که اندک اندک پایین کشیده میشوند

به سردی دلها ودستها

به پژمردگی احساسها و عاطفه ها

چه زیبا بود ان رابطه ها

چه زیبا بود گفتگو ی همسایه ها

تنگ غروب کنار پنجره ها

یاری رسوندنها

پیوند قلبها

چه زیبا بود

فشردن گرم دستها

دوستان با وفا

یاران دیر پا

من به گذشته ها ی دور سفر کردم

تا تصویر این رابطه های قشنگ را در ذهنم مرور کنم

چه سفر زیبا و خیال انگیزی بود

چه صحنه ها ی دل انگیزی بود

من این لحظه ها را هزار بار بوییدم

من این لحظه ها را هزار با ر بوسیدم

زندگی یعنی همین لحظه ها

همین لحظه های پر معنا

همین لحظه های پر معنا

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

روزگار تنهایی

خانه ی ما خالیست

خانه ی ما خالیست از شور زندگی

دیکر کسی پذیرای مهمانها نیست

سکوت بر همه جا سایه افکنده

بر پیکره ی دیوارها. بر نقوش قالی

بر تابلوها واشیای زینتی

فضای خانه سنگین است

تنها نور چراغها این سکوت را کمرنگ تر میکند

هرکس در گوشه ای

در تنهایی و انزوای خودش

بیگانه تر از یک بیگانه

خالی از مهرو عاطفه

و من در حسرت یک گفتگوی صمیمانه

یک اشیانه ی گرم

یک صدای اشنا

یک همدل و همراز

یک همخوان و همنوا

یک امید دلنواز و هستی ساز

چون شمع میسوزم و قطره قطره اب میشوم

چرا این جدایی

چرا این سکوت و تنهایی

فرصت ما کوتاه است

زندگی یگ گذر گاه است

زندگی چون جویبار است

لحظه هایش زرنگار است
لحظه هایش زر نگار است

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

جوانی

من جوانم

جز نور عشق نمی بینم

جز گل مهر نمی چینم

زر وسیم را نمی فهمم

من سرگردان کوجه ی عشقم

آری سرگردان کوجه ی عشق

ولی افسوس

خیلی زود درمیابم

که عشق قصه ی کوتاهی بیش نیست

تورا
با سیم و زرت میجویند

تورا
با مال و مقامت می سنجند

خیلی زود درمیابم

که زیربنای همه ی صعود ها

ورق های کاغذیست

و گاهی هم
پایمال کردن حق دیگریست!

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

خزان زندگی

خزان زندگی زیباست

لبالب از خاطره ها، غم ها و شادیهاست

و زیباتر از غروبی بی انتها

دوران پر باریهاست

نشانه ی رنج درپیشانی هاست

دوران قصه ها ی دلنشین وشورانگیز مادر بزرگهاست

ولی افسوس
….
در اغاز خزان زندگی این عزیزان

همچون قطرات باران

از صفحات زندگی محو میشوندو

همانند برگهای خشگ پاییزی

طعمه ی جویبار میگردند

ثمره ی سالها رنج ومصیبت

تنهایی ،بی همزبانی

وبدینسان است که

آینه ی قلب رئوفشان

در هم می شکند

و مینوشند نابهنگام

شراب تلخ نیستی را

بیائید بیایید

دست دوستی در دستانشان نهیم

و بنوشیم از جام پر بارشان

و بر گیریم قطره ای

از دریای تجربیاتشان

بپذیریم انها را

با آغوشی باز و فراخ

وبیاویزیم بگوش

پند هایشان را

همچون گوشواره ای زرین

و بسازیم زینت بخش جان و روان

فردا خیلی دیر است

فردا خیلی دیر است

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif


دو سرو ناز

توی یک باغ قشنگ

با گلای رنگ وارنگ

دوتا سرو نازدرکنار هم

مهربون ویار هم

سر نهاده بر سر هم

با ندای باد

نجوا میکنند

عاشقانه در دل هم

عقربه های زمان

عشق پر شورشان را

مینوازدلحظه به لحظه رنگین تر

نوای انها

نوای عاشقانه وهمگام است

جاودانه و پر ترانه است

میدانی نوایشان چیست؟

زندگی بایدکرد

سبز باید ماند

عشق باید چید

شاد باید زیست
آزاد باید زیست

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

طبیعت را صداکن

ای انسان توتنها نیستی

گلهای زیباو رنگارنگ

برای نرگس چشمان تو میشکفند

عطردل انگیزشان مشام تو را نوازش بخش است

شکوفه ها بروی تو لبخند میزنند

باران برای تو مینوازد

کوهساران برای تو سپید گون میشوند

پرندگان خوش نوا برای تو ترانه میسرایند

نور نقر ه فام آفتاب

با سخاوتی عظیم انوارش را

بر تو می افشاند

دریاها ی بیکران برای تو میخروشند

با طبیعت راز پنهان خودرابگو

با طبیعت شرح نامردیها را بگو

میدانی تنها اوست که

صدای ترا میشنود

و با تو یار و همساز میشود

تنها او

اری تنها او

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

به خواهرم

خواهر خوب ومهربون من تویی

ستاره ی اسمون من تویی

یار وغمخوار من تویی

تنها تویی

تنها تویی

جایگاه والای مادر من تویی

شمع شبهای تار من تویی

من و توهمخونیم با یک نوا میخونیم

دوست داشتم با حضورت منو شاد کنی

شاد و سرافراز کنی

ولی نشد ولی نشد

نگران مباش خواهر مهربونم

من یه همنشین خوب دارم
اون بالا ها یه نور امید برق میزنه

هر روز به من سر میزنه

نور خدا

نور خدا

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

به پدرم

پدر مهربونم

وقتی تو رفتی

نونهالی بودم

فقط یادم میاد

شبی سوگواری بود

ومن نمیدونستم برای چی

بعد ها فهمیدم

برا اینکه تو دیگه تو این دنیا نیستی

نمیدونم چرا رفتی

اگر تو میماندی زندگی زیبا تر بود

قلب من شاد تر بود

پشت من گرم تر بود

وقتی من به دنیا ی شما اومدم

مادرم بتو گفته بود

باز هم دختر است

و تو گفتی

دختر و پسر برای تو برابر است

افرین بر تو ای پدر

تو پیشرو زمان خود بودی

تو در ورای افکار زمان خود بودی

تو را میستایم

تو را میستایم

تو به مادر سفارش داد ی

ما رو بی مطالعه به کسی نسپارد

و او هم سعی خودش را کرد

تو در غربت ما را ترک کردی

و من در غربت زندگی میکنم

ایا سرنوشت من و تو با غربت در امیخته بود؟

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

من و تو مامیشویم

خسته ام از نامهربانیها

دورویی ها بی وفایی ها

گریزی نیست من را زین تهاجم ها

پلکهایم را روی چشمانم می نشانم

تا دمی اسوده مانم

زین دنیای پر خروش و ماجرا

و غم ها را فروبنشانم
با سکوت لجظه ها

و نامردمی ها را

با اشگ دیده ها

میل پرواز در من

اوج میگیرد

تا شاید

بدنیایی راه یابم

که در ان تنها

انسان بودن را شاهد باشم

صداقت و صفا را

مهر و وفا را

برابری و حرمت انسانها را

از هر نژاد و ایین

جاییکه در ان

فاصله ها معنی ندارند

و من و تو ما میشویم

و من و تو ما میشویم

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

زندگی در معنا

تو در معنا با منی

در کوچه پس کوچه های احساس قدم میزنی

صدای قدمهایت بذر امید برتمامی ذرات وجودم می فشاند

همین معنا، همین امید

همین احساس ظریف

در عصری خالی از عواطف

در عصری پر فریب

مرا باتو پیوند میدهد

و من میدانم که در معنای تو حل خواهم شد

و تورا صدا خواهم کرد
تنها تورا

تنها تورا

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

با تو بودن

زندگی رو با تو من آغاز میکنم

غم رو رها کرده و پرواز میکنم

با تو روزام شیرین میشه

شبهایم آتشین میشه

با تو نور امید میشم

مثل یاس سپید میشم

بوی گل و بوی علف

عطر میپاشم به هر طرف

شاد و دلانگیز میشم

از خوشی لبریز میشم

با من بمون شاد بمونم

مثل قناری بخونم

مثل يه غنچه باز بشم
حس تو را آواز بشم

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

لحظه ها را باور کنیم

کاش می شد

غم ها را فراموش کنیم

کینه ها را خاموش کنیم

لحظه ها را باور کنیم

نیستی را باور کنیم

هستی را بارور کنیم

خار را از تن کنیم

برگ گل بر تن کنیم

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

رقص اتش

من در رقص اتش

آغاز تمدنها را دیدم

عشق را دیدم

عروس سپید را دیدم

بید مجنون را در پهنه ی اسمان زیبا دیدم

قامت رعنای تو را دیدم

برق چشمان تو را دیدم

درخت را با پرندگان خوش نوا دیدم

جشن ماه و ستاره را دیدم

جنگ دیدم

موشک و خمپاره دیدم

سلاح هسته ای دیدم

ای اتش

تو مقدسی

تو نوید عشق و سروری

تو پیام آور نوری

چرا با جنگ و خون درآمیزی؟

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

دوست

تو یار منی
همدم و غمخوار منی
محرم اسرار منی
قبله ی آمال منی
با شادی تو شادم
با غم تو بی تابم
افسوس که تو بیوفایی
با یک نگاه دیگه
منو ز خود میرانی
چشممو گریون میکنی
قلبمو لرزون میکنی
منو دگرگون میکنی
حیرون و مجنون میکنی
من تو رو با یار میخوام
تو منو بی یار میخوای
اما باید بهت بگم
اتحاد پیام منه
اتحاد کلام منه
سرود لحظه های منه
پایان غم های منه

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

پاس داریم ارزش های انسانی را

رسیدم من به شهر طلایی ارزوهایم

به شهر شوق و شور

شعر و غرور

نور و سرور

در آغوش میکشم مام وطن را

بوی خوش آشنایی

نوازش میدهد مشامم را

چون عطر یاسهای سپید

در کوچه باغ های خاطرات کودکیم

و غربت من رنگ میبازد

دریغا

از میان ترافیک انبوه

در فضایی سنگین و دود آلود

عبور میکنم

صف های طویل بنزین

خیره میسازد چشمانم را

با خود زمزمه میکنم

عجب صبری …

این مردمان گرم و مهربون

بگرمی آفتاب آسمون

چرا بدینسان میزیند؟

در تاکسی بودم

مسافری نان گرم

با لبخند ی گرم

به من تعارف کرد

خواستم پرداخت کنم

راننده با گرمی تعارف کرد

از عابری آدرسی را پرسیدم

تا مقصد مرا همراهی کرد

پاس داریم ارزش ها ی زیبا انسانی را

در ورای نا انسانیها و نا بسامانیها

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

اگر تو نبودی

ای آب ابی زیبا
تو نقاش جان آفرینی
تو ابری که
بر پهنه ی آسمان می نشینی
تو باران روزی و رنگی
تو عروس قله های بیرنگی
تو رقص خیال انگیز فواره های رنگارنگی
در شب های طویل بیرنگی
تو آبشار نغمه های آهنگی
تو دریای نوری
تو آرام جانی
تو نور امیدی
اگر تو نبودی
کحا کسی میبود
اگر تو نبودی
کجا کسی میبود

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

شهر رویا ها

ای خواب خوش شیرین من
ای راحت جانهای بیفرار
مرا باخود ببر
ببر به شهر شيرين روياها
تا با تو پرواز کنم
در سبز آسمان زیباییها
بگذارتا دمی فراموش کنم
اندوه زمانه را
آزارهای بی بهانه را
تنهاییم را
مرا ببر به سرزمین خاطرات آفتاب
خاطرات دور دور
خاطرات شیرین کودکی
خاطرات صفاو سادگی
خاطرات قصه های شورانگیز مادر بزرگ
خاطرات کرسی گرم و نگاه گرم و گویایش
خاطرات سماور و چای گرم و چایدان مادر بزرگ
وآینه و شعمدان نقره ای عروسیش
که میدرخشید همچون نور نقره فام خورشید
بر تارک طاقچه اش
روی پارچه ی گلدوزی شده
با دستان جوانیش

خاطرات خانه ی قدیمی هشت دری مادر بزرگ
با شیشه های رنگی
دیوارهای اینه کاری
وحوض پراز ماهی
زرد و قرمز و قهوه ای
و سرداب وکوره و بادگیر
در حیاط زیبای تابستانی

ودست نوازشگر مادر بزرگ
که همراه بانسیم
نوازش میداد
گیسوان مرا
و میبرد مرا
به شهر شیرین رویاها

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

زن ایرانی

من زن ایرانیم
در تلاشم برای رهایی
از ظلم و نابرابری

به جدایی مجبورم
آه چقدر سخت است
فرزند دلبندم دیگر از آن من نیست
فرزندی که خون من در رگهای نحیفش جاریست
با طپش های قلبش زیسته ام
صدای نفسهایش رافهمیده ام
وزنش را ماهها و روزها بخود آویخته ام
و در انتظار ورودش
دردی جانکاه را بجان خریده ام
اکنون دستان من خالیست
حوض من بی ماهیست

سهم من حتی سقفی هم نیست
که کمترین بهانه ی زندگیست
اکنون در اوج بی پناهی
محتاجی و تنهایی
به که رو آورم
به کجا پناه جویم

میدانم که
اینجا تنها زیستن
محکوم است و مردود
و نگاهها بسویم تحقیر آمیزو تیرگون

ولی آیا کسی مرا خواهد فهمید؟
آیا کسی دستان گرمش را در دستان سرد من خواهد گذاشت؟

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

من و او

ميدانم بايد از نگاه ها پنهان شوم
همچون خورشید در غروب

و او نه

میدانم باید رنگ سیاه بتن کنم
چون شب های تاریک بی مهتاب

و او نه

میدانم من نمی باید بخندم و بخندانم
همچون کودکان شوخ و شاد

و او آری

میدانم من همیشه لبانم رابا مهر سکوت باید….

و او نه

میدانم که من نمی توانم لب به تحسین کسی بگشایم
و او آری

مگر نه اینست که من

حیات بخش اویم

و اگر من نبودم

او هم نمی بود؟

مگر نه اینست که من مخلوق همان خالقم؟

آیا من هم روزی خواهم توانست

همجون پرندگان زیبا و خوش نوا

آزاد زیست کنم؟

و نغمه ی آزادی و عدالت را بسرایم؟

آنوقت مرا نظاره کن

ببین که من کجا رسیده ام….

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

کاش میشد تو بیایی

کاش میشد تو بیایی
تا از باغچه ی لبانم
سبد سبد بوسه نثارت کنم
گلهای نگاهم رو
فرش زیر پات کنم
تو گلدون قلبت
نهال عشق ووفا بکارم
گل های اعتماد رو
دور و برش بذارم
تو رو چون پرندگان زیبا
ازاد و رها بذارم
تابرسی به اسمون
پیش خدای مهربون
پیش خدای مهربون

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

ازدواج اجباری

ای مهربان پدر من
چراپیونداجباری برای من؟
رهایم کن
بگذار آزادانه بیاندیشم
بگذار ازادانه برگزینم

باور کن ، باور کن
گر مجبور شوم
با آنی که رسم و رسوم میگوید
باآنی که معیارهای تو می سنجد،
هرگز و هرگز هماغوش نخواهم شد
با پرنده ی زیبای خوشبختی
شور هستی ،طعم عشق و سرمستی
و دربستر رویاهای پر شورو شیرینم،
در جستجوی آنی خواهم بود
که خود عاشقش بودم

پس بیا بیا باز هم
جلوترو جلوتر
همراه با من
وباآهنگ زمان گام بردار
گلهای دوستی و محبت را
در دستان مشتاق من بگذار
و انگاه مرا نظاره کن……….

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

دختر بیگناه

چهارده بهار از بهارش نمی گذشت

هماغوش مردی شده بود

که همپای پدرش خزان را دیده بود

جنایتی علیه کودک و انسانیت

و چه آسان پرواز کرد

پرنده ی ارزوهای

دخترکی معصوم و بیگناه

همچون فرشتگان سپید آسمان

که الماس جوانیش را

در عنفوان جوانی بخاک سپردند

و جز صدای سرد سکوت

صدای دیگری بگوش نرسید

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

مورچه

ازچشمان مورچگان باید فهمید
فلسفه ی ناب زندگی را
آنهابا جثه ای ظریف و نحیف
موانع را در میگذرند
هر اندازه بزرگ وخطیر

تارسیدن به بالهای آرزو،
هرگز رها نمی سازند
سنگر خویش را
در سربالایی ها
سقوط، گلهای امیدشان را
پرپر نمی سازد
و ادامه میدهند بار دگر
راه پر فراز ونشیبشان را
پیوند آنها با یکدگر
پیوندی آسمانی و ابدیست
همچون مادری به کودک دلبندش
هیچ موری تنها نمی زید
تنها نمی جنگد
باهم ودر کنار هم
ادامه میدهند
حیات پر معنای خویش را
و آنها درپناه ممارست
قویترین موجودات سیاره اند
چرا که چندین برابر وزن خودرا
بردوشهای نحیفشان میکشند

بیاموزیم فلسفه ی زندگی را
از مورچگان به ظاهر ناتوان

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

دوای درد

عزيزم
چرا به پزشگ مراجعه میکنی؟

مگر نمیدانی

که عشق پزشگ تست

و آزادی دوای درد تو؟

نسخه ی آزاديت را خودت بنويس

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

گفتگوی چهار شمع

چهار شمع سرخ و سبز
در فضا نور میپاشيد
آرامشی دلپذیر
نور را در مینوردید
و میشدحرفهاشون رو فهمید
اولی گفت
اسمش صلحه
ولی کسی رو توان اون نیست
که روشناییش رو
دوام بخشه
و فرو رفت در عمق خاموشی
دومی گفت
نامش ایمونه
دیگه نیازی نیست به وجودش
و فرو رفت در عمق خاموشی
سومی گفت
نامش عشقه
ولی نیست دگر اورا توانی
رها کرده اند اورا
ادمهای این دنیای فانی
و فرو رفت در عمق خاموشی

ناگهان کودکی
اشگ در چشمانش درخشید
و پرسید
چرا خاموش گشتید؟

شمع جهارم گفت
با شعله ی سوزان من
بانور بی پایان من
خواهند بود قادر همه
روشن کنند شمع هارا
باردگر
من امیدم ،من امیدم، من امید

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

بهانه

وآفریدگار تو را همچون گلبرگی

لطیف و ظریف آفرید

تا شاهکار خلقت باشی

ولی افسوس که

همه ی گلبرگهایت

را پرپر کردند

تنها به بهانه ی لطیف بودنت

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

شاید اگر

شایداگرورق های کاغذ

وسکه های برنزی

سرنوشت آدمیان را ورق نمی زد

در گلستانی میزیستیم

که همه ی گلهای ان همگون،

رنگین و عطر آگین بود

تمامی غنچه های دانش شکفته بود

درخت آرزوها دست حقیقت را گرفته بود
و نهال دشمنی دست دوستی را

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

تب بهار

بهار است ، بهار است

دریغا

شکوفه ی بهار ما بیمار است

شکوفه ی بهار ما تب دار است

اینجا کسی در بند است

عاشقی گنه کاراست

مادری جدا ز فرزند است

صدایش را اسمان فهمیده

درحسرت عروسکی گریان کودکی

آه نان سنگک هم گران

صد هزاران سکه در هر سوی چاه

دست ها سوی آسمان

دست ها سوی اسمان

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

شهر من

دلم برای شهرمون تنگ شده

برای پینه دوز و بقال سر خیابون

برای حلبی ساز وشیرینکار

برای اوای سید نصرالله بستنی فروش

برای یاسها وبنفشه های خونمون

برای شبدر های باغمون

برای برف وشیره در زمستونها

برای بازار مسگرها

برای مشهد قالی و قالی شوران

برای چراغانی امام زمان

برای اب انبارهای توی گذر

برای اکبر مشدی سر گذر

برای اوای اذان

برای پاسبان

برای زن شکر لب کهنه بخر

برای همبازیها

برای خونه بازیها

برای باغ شاه فین

با فواره ها وچشمه هاش

برای حمام امیر کبیر

میدونی چرا امیر کبیر……؟

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

غریب

ما در اینجا غریبیم، غر یب

با قلبی لبریزاز امید وارزو

اما محکوم

محکوم به ماندن در حاشیه ها

ما همه پرباریم

ولی کسی مارا ارج نمی نهد

ما لایقیم

ولی محکوم

چون غریبیم

خدایا چگونه میتوانیم

زین بند رهایی یابیم

و به ارزش های واقعی خود دست یابیم ؟

چگونه میتوانیم افکار را جهانی کنیم؟

وبه دنیا بگوییم که ما همه انسانیم ویکسان

چگونه؟

چگونه؟

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

هموطن

افتخار من ایران است

افتخار تو ایران است

سرزمین من ایران است

سرزمین تو ایران است

من و تو زیک اب و خاک و سراییم

من و تو با یک زبان سخن میسراییم

من و تو ز یک دین و آیینیم

پس چرا ز یکدگر جداییم؟

چرا خود را ز دیگری مهتر بدانیم؟

تو میدانی که درمیان غریبه ها جایی نداریم

پس چرا جدایی

چرا بی همزبانی

ایرانی از خود ماست

جدایی از او خلل ماست

ایرانی افتخار ماست

کوروش و داریوش مال ماست

حافظ وسعدی راه ماست

مولانا راهبر ماست

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

یار وفادار

چرا هیچکس یار ما نیست؟

همدم و همراز مانیست؟

اگر هم یار ما شد

سرشتش بیوفایست؟

چرا باید گلی ازشاخه ای چید

و در اندک لحظه ای با پای کوبید؟

مگر گل صاحب احساس نیست

چه کم دارد ز گلهای دگر؟

که او را اینچنین کردی دربدر؟

ایا ندارد از برای تو ثمر؟

پس بگو یار میخواهی یا ثمر

همدم و غمخوار میخواهی یا ثمر

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

قطره های اشگ

ای قطره ها ی اشگ ببارید

و مرا از غم رها سازید

چگونه بی وجودتان بار سنگین غم ها را بدوش بکشم؟

و آرامش خاطر پذیرم؟

آسمان دل من ابری است

ببار یدتا آسمانی صاف و نیلگون را در زوایای قلبم نقاشی کنم

بر گونه های بیرنگم فرو ریزید

وبشویید گرد وغبار دلم را

همانند باران

که میشوید غبار پنجره هارا

وانگاه مرا به دنیای رستن ها وشکفتن ها خواهید برد

به باغی سر سبز و شاداب از طراوت باران خواهید برد

من قدرشما را میدانم

ای قطره های اشک

من قدر شما را میدانم

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif


کاش میشد در کوهستان بمانم

به کوهستانی زیبا و روح افزا

رسیده ام

آرامشی دلپذیر حکمفرماست

از پنجره به بیرون مینگرم

پرواز دسته جمعی پرندگان مهاجر،

آسمان نیلگون و کوههای سراسر سبز

که با نور نقره فام آفتاب
مزین شده

چشمانم را نوازش میدهد

آهنگ دلپذیر زنگوله ی گاو ها

موسیقی دلنشینی را مینوازد.

در اینجا از آدمیانی که

کلامشان و لبخندشان

دروغین است خبری نیست

آدم های ریا کار و پنهانکار

آدمهایی که به فرمان خود نمی زیند

و در زندان قید وبند اسیرند

آدم های معتاد و روسپی

آدم های خالی از عواطف انسانی

که همچون عروسکهای متحرک به هر سو روانند

و نقشه ی ویرانی تو را در سر میرورانند

آدمهاییکه از ترس چشم زخم تو را از خود میرانند

اینجا کسی بیکار نیست

کسی در غم نان وآب نیست

از تبعیض نژادی ، مذهبی خبری نیست

از فقر و بی عدالتی اثری نیست

از جنگ و خشونت هم خبری نیست

کاش میشد در کوهستان بمانم

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

معبود

من معبود خودرا

درماه عالمتاب

در طلوع آفتاب

در تولد ستارگان

در پرواز پرندگان

در نطفه ی یک گیاه

در شوق یک نگاه

در تپش های دوقلب مهربان

و در نگاه آب و آینه می جویم

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

سفره

می گوید

ایمان دارد

سفره ی نذری

پهن کرده بود

دست طاغوت را

از پشت بسته بود

در دیار فرنگ

سفره ای هزار رنگ

رنگ و وارنگ

خرماهاش میوه ی خودنمایی بود

حلواهاش تجاری بود

آجیلای مشگل گشاش
بازار دوست یابی بود

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

راز هستی

ای درخت زیبا و رعنا
با توسخنی دارم
من تو را عاشقم
راز هستی را در تو می یابم
دلم میخواهد از تو قایقی بسازم
و بر پهنه ی دریاهای بیکران
در شبهای زیبای مهتاب برانم
و در ان قایق
تمام الات موسیقی را
از تو بسازم و بنوازم
دلم میخواهد دوباره
روی نیمکت هایت بنشینم
و خاطرات تلخ و شیرین درس و مدرسه را
مرور کنم
دلم میخواهد از تو کتابخانه ای بسازم
با همه ی کتابهای عالم در کنار هم
آنگاه در کنار رقص شعله ها ی اتش تو
کتاب بخوانم
و در زیبا بهاران درزیر چتر ی از سایه ات

بخواب روم

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

به مادرم

یاد اون روزهای خوب
من و تو باهم بودیم
توی یک باغ
بزرگ
با درخت های سرخ انار
با حوض فواره ای ، با حوضخونه ، با جوی آب

من روی نیمکت باغ
با عروسکهام میرفتم به سفر
عذرا کوچیک جارو میزد اب میپاشید
ظهر که میشد
قیمه ریزه چه خوشمزه
غروبها بشوق دیدن تو
می اومدم ز مدرسه
زیر یک کرسی داغ
با مجمعه ، با طاس کباب

گرچه ازت دور شدم
وچراغهای رابطه بی نور
ولی میدونم
تومنو دوست داشتی
خیلی خیلی دوست داشتی

به شوق دیدن تو
میومدم به ایرون
هروقت میومدم پیشت
تو میگفتی به من
بازم بیا منو ببین
اخرین باری که منو دیدی
گفتی به من
خوب شد اومدی چه
تو را هم دیدم من

انگار بهت الهام شده بود
این اخرین باریه که منو می بینی

در نامه هات برام نوشتی
عدالت رو دوست داری
ومن حرفت را در زوایای ذهنم حک کردم

دلم میخواد یکبار دیگه
در اغوشت بگیرم
و باهات راز و نیاز کنم
شاید تو هم رازی داری
و میخوای به من بگی

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

تاریخ تولد

آه
در ضیافت پر شکوه دنیا
چقدر زیباو پر معناست
بی مرزی میان انسانها
چه اهمیتی دارد
تاریخ تولد!
و چه سحر انگیز است
عشق ورزیدن
منهای تاریخ تولد
تحول باورها
و تحول نگاه بسوی انسانها
انسانی که جوهر وجودش
با تو یکیست
چه فرقی میکند
سالخورده یا جوان
انسانیست بسان تو
با خصلت های انسانی
همانند مرواریدی غلتان
درون صدفی پنهان
و نیازمند دستان پر مهرت
دستانت را از او دریغ مدار….

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

سد سر راه دو عاشق

خداوندا

چیست این سد سر راه دو عاشق؟

مهریه ، جهیزیه

عروسی های چشم و همچشمی گرایانه

چه سود حاصل ز مهریه؟

که زن نیست کالا درین حیطه

مهر ورزیدن بیاموزیم

چراغ دل برافروزیم

گلها همه پژمردند

زیر بار جهیزیه

و اکنون بدوزیم

پیراهن سپید دانایی را

با شکوفه های عشق و شادمانی

گلهای صداقت و مهربانی

و برافرازیم پرچم

برابری و یگانگی را

تا سر برآرند برون

گلهای زیبای جاودانی

در سبز بهاران زندگانی

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

من او ر ا خواب دیدم

من او را خواب ديدم

و ما بخشيديم یکدگر را

نه خطایمان را

و نه عشقمان را

بلکه عقایدمان را

من او را خواب دیدم

ولی او مرا خواب ندید!

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

مرگ پرنده ی گفتگو

زمان
زمان مرگ پرنده ی
گفتگوها
و گلهای زیبای احساس و عاطفه هاست
تبریک و تهنیت
با پست الکترونیک
سوگواری و تسلیت
با پست الکترونیک
ایا بلبلی به سراغ گلی خواهد رفت؟
آیا کسی صدای زیبای زوجهای عاشق را
در چهار دیواریها خواهد شنید؟
آیا کسی بر بالین بیماری رنجور
تکیه خواهد زد؟
ایا همسایه با لبخندی شیرین
به همسایه خواهد گفت:
سلام، صبح شما بخیر؟

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

کعبه در قلبهای آتشین شماست

سخن از سرپوش است
سخن از اعدام گل نیست
سخن از سنگسار بلبل نیست
سخن از رنگ و ریا
رشوه و ربا نیست
ای رهگذران سرزمین آفتاب
کعبه در قلبهای آتشین شماست
بزدایید اینه ی دلهایتان را
از زنگار تیرگی ها
تا بنگرید عکس رخ ماه را
در آینه ی جام دلها

https://i0.wp.com/www.gigaimage.com/images/duzxk63oogt29amiw33n.gif

ماخذ زندگی نامه و اشعار : http://farzanegan.blogsky.com/?PostID=185
Older Posts »

وب‌نوشت روی WordPress.com.